گزارش بازار امروز سه شنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
خیلی ها منو زدن ..
آنچه بیش از هر چیزی این روزها در چشم فعالان بازار به آن برمیخوریم، حس ناامیدی و کاشته شدن بذر ناامیدی در دل آنهاست. به قول شاعر، در نگاهش آن نوازشها نیست و منتظر است؛ منتظر یک تغییر و یک رویداد خاص تا بتواند کمی از این فضا فاصله بگیرد.
بازار هم حرفی برای گفتن ندارد و هر چه پیش میرویم، شدت این ناامیدی بیشتر و اتفاقات منفی هم بدتر میشود و آن چیزی که بیش از همه آزاردهنده شده، بیخیالی حاکمیت و سیاستگذار نسبت به این بازار است. امروز به حال و هوای ابهامات قبل، تعطیلی پیش رو نیز اضافه شده بود.
امروز، بازار را در حالی آغاز کردیم که دوباره تعطیلات پیش روی بازار قرار گرفته و سهامداران در خرید احتیاط را چاشنی کار کردند. هر چند که ریسکهای سیاسی تا حدودی از سر بازار برداشته شده و آن فضای پرابهام قبل را ندارد، اما در هر صورت شرایط برای برخی هنوز نامشخص است و این ترس در چهره معاملات و حجم روشن بود. بازار این روزها در برزخ بیخبری از اتفاقات و رویدادها حرکت میکند و نمیتواند تصمیم درستی بگیرد و از سوی دیگر رویدادهای ریز و درشت منفی بدون توقف روی سر بازار آوار میشود.
به نظر بازار اسیر این جو ناامیدی شده و پیلهای سخت و محکم دور او پیچیده شده و الحق هم که با این اساکیل و دانشمندان حق دارد که ناامید باشد. هر هفته یک چالش روی سر بازار آوار میشود و این موضوع بروز شرایط اینچنینی را رقم زده است. البته هنوز ناامید نیستیم و ناامید شیطان است.
از گوشه و کنار شنیده میشود که موضوع نیما جدیتر شده و گویا کالای ۲۸۵۰۰ محدود به چند قلم شده و باقی به سراغ سامانه جدید نیما و نرخ ۴۱۳۰۰ میرود و این نرخ نیز به زودی تغییرات خود را خواهد داشت. البته در این شرایط برای نیما دو سناریو گفته میشود؛
سناریوی اول این است که این نرخ، تدریجی رشد کند و سناریو دوم این است که ناگهان افزایش یابد. ولی هر چه که هست، فضای تغییر بیش از گذشته احساس میشود و البته ما هم هر روز صبح به امید خرده نانی عقلانیت در تصمیمگیریها، صبح را آغاز میکنیم و شب ناامیدتر از همیشه پیش میرویم.
امروز میخواستیم از حاشیه سود شرکتها و اتفاقات آن بنویسیم، ولی کمی صبر کردیم تا اطلاعات خود را تکمیلتر کنیم و فردا مفصل در مورد آن صحبت میکنیم. ولی دقت کنید با این نرخ سود که در مملکت اسلامی که در خط به خط سطورش از ربا و جنگ با خدا صحبت شده و با این حاشیه سودها و این رفتار سیاستگذاران، به بازار حق میدهیم که اینطور ناامیدانه و بیانگیزه مسیر را دنبال کند. فردا سعی خواهیم کرد در مورد این موضوع مفصل صحبت کنیم، اما برویم و برسیم به یک اتفاق.
صبح امروز که خبرها را مرور میکردیم، به عکسهایی برخوردیم که بازار طلای تهران را نشان میداد که تعطیل است! برای چه؟ برای قانون جدید مالیاتی؛ دقت کنید برای قانون جدید مالیاتی که امکان سفتهبازی روی طلا را کمتر و مشمول مالیات میداند و ممکن است کسبوکار این عزیزان را با مخاطرات مواجه سازد. کمی به این کلمات دقت کنید. ممکن است خطی گوشه کسبوکار این عزیزان بیاندازد که ۴۰ سال است درست و حسابی مالیات نداده و کسی هم با آنها کاری ندارد.
دقت کردهاید چقدر شبیه هم هستیم؟! منتهی از در دیگر! رفتار این صنف نشان میدهد انگار تا وقتی اعتراض نکنی و حرف نزنی، هیچ کسی در این سیاستگذاری اقتصادی به داد شما نمیرسد. سیاستگذاران هم از این قشر میترسند و شک نکنید به زودی تغییرات را مطابق میل عزیزان اعلام و بعد برخی بیسواد میآیند و از این تصمیم دفاع میکنند و بازار سرمایه را عامل همه چیز میدانند.
حوصله نوشتن گزارش بازار نداشتیم و روضه خواندن سر این سفره سرخ را ملالآور میبینیم، ولی ناگهان وقتی مشغول نوشتن بودیم که بخشی از دیالوگ فیلم کندو با بازی بهروز وثوقی جلوی چشممان آمد که میگفت: خیلیا منو زدن. پاسبونا، شوفرا، پارچه فروشهای کوچه مهران، آدمای ممد ارباب، سیاهیهای کوچه سرخپوستا… میدونی همیشه بعد هر کتک خوردن مفصل یهجوری میشم. مثل آدمی که خارش داشته باشه و حسابی بخاروننش. از بس زدن تو سرم، دمبل درآوردم. از بس دوو اومدم، هیچ غلطی نکردم حالم به هم میخوره….
خیلیها در این بازار ما را زدند و واقعاً حالمان از این هیچ کاری نکردن و دستمان به هیچ چیز نرسیدن به هم میخورد؛ از این حجم سکوت و بیکلامی. از اینکه ریز و درشت در سر بازار سرمایه و اقتصاد کشور میکوبند و دلالی را رواج میدهند و پشت میز به صدای خرد شدن سهامداران لبخند میزنند.
کاش ذرهای از وجود و جرأت و همدلی این صنف را بچههای بازار داشتند که اینطور کوچک و بزرگ برای داراییهای آنها نقشه نمیکشیدند…
بگذریم و سراغ بازار برویم…
بتاسهم