کابوس بی پایان !
دقیقا بازار شبیه خواب های کابوس واری شده که یک آدم خسته و کتک خورده دارد ! قیافه بازار شبیه قیافه بهروز وثوقی در فیلم کندو شده که در همه کافه ها کتک خورده ! آق حسینی ها مشغول تماشا !
این روزها بازار شبیه مرده نیمه جانی شده که دیگر کسی برای نجاتش یقه پاره نمیکند … از شانس بدش وقتی هم که به خواب می رود کابوس می بیند … هر ازچند گاهی مثل اخر وقت بازار امروز او را کمی تکان میدهند و بیدار میکنند که
شاید ازاین کابوس فرار کند ولی نمی شود که نمی شود .. پول ازاین بازار قهر کرده و اعتماد رفته . در بازاری که دو بازیگر اصلی ان رفته باشند بهتر از امروز و این روزها نمی شود …
وای از آن رفتگان بی برگشت …
حمایت هایی هم که می شود انگار از سر رفع کُتی است !
آخر وقت بازار امروز و در یک ساعت اخر به واسطه رنج کشی و اردرهای حمایتی در ۳ گروه خودرو و بانک و پالایش شرایط کمی فقط کمی بهتر به نظر میرسد ولی در طول این هفته های اخیر هم بارها این موضوع دیده شده است . بازار تا پول قوی را درگیر خود نکند نمیتوان به این رنج های این چنینی دلخوش بود …
بازار گام به گم در حال از دست دادن سنگر هایی است که تا اینجا ساخته و پشت سرخود پل های برگشت را خراب میکند … گذر زمان این بار معکوس عمل میکند و هرچه به پایان سال نزدیک تر شویم شاید شرایط سخت تر شود ولی واقعا این حجم بی عملی را نمیدانیم چه باید کرد … بازار تقریبا بی حس شده یا به قول برخی سررر شده است !!
برخی اوقات بسیاری از روانشناسان و جامعه شناسان معتقدند بی تفاوت شدن و بی حس شدن یک جامعه را میتوان از واکنش به برخی رخدادهای عمومی شهروندان دید … مثلاً تصور کنید در یک جای شلوغ یکی مشغول کتک زدن یک زن و یا کودک می شود شاید اگر جامعه بیدار و حساسی باشد بلافاصله واکنش نشان بدهد اما در یک جامعه سرد شده و بی تفاوت همه از کنار این موضوع می گذرند و تک و توک افرادی حاضر باشند…
دیروز یکی از دوستان واکنش بازار به گزارش خوب خراسان را اینطور تجزیه و تحلیل می کرد که بازار سرمایه جامعهای سرد و بی حس ب شده که حتی به حیاتی ترین اتفاقات ممکن یعنی جریان سود آوری و گزارش دهی شرکت ها هم بی تفاوت است … مسئولان و عزیزان ! واقعا صدای بلند این زنگ خطر را نمی شنوید ؟؟! در این فضا ،بازار نمی تواند تحول آفرین باشد … بلایی به سر بازار آورده اند که به همه چیز بی تفاوت شده این شبیخون بلا ، بی اعتمادی عمیقی را در بازار رقم زده که بی پولی و بی رمقی نسبت به مهم ترین اتفاقات و رویدادهای مالی یکی از نتایج آن است…
فقط باید امیدوار بود و هنوز هم امیدواریم این حس بی تفاوتی نسبت به بقیه صورتهای مالی ادامه پیدا نکند… اما اگر بخواهد همین رفتار تکرار شود ، شرایط خوبی را به سهامداران و لشکر باقی مانده در بازار نشان نمی دهد.قبول داریم که بازار در سیکل های نزولی دوره ای خود گرفتار شده ،اما این حجم بی تفاوتی و بی خیالی به بازار عجیب است .
آنقدر عجیب که ادم را به سمت فکرهای دایی جان ناپلئونی خدابیامرز پزشکزاده سوق میدهد که کار کار خودشان است و میخواهند بازار را به عمد منفی کنند … حقیقت امر هیچ وقت چنین دیدگاهی را نداشتیم و همیشه معتقد بوده ایم که حماقت برخی افراد و تصمیم گیری ها به وضوح در این موضوع موثر بوده و این رفتار غلط باعث بروز چنین روزهایی در بازار شده است … نمونه های ان را در بودجه و برخورد با برخی فعالان بازار و خلاصه پکیج درخشانی از تصمیمات می شود دید که آسیب زیادی به جریان فعال در بازار زد
اما راه چاره چیست ؟!
اولین راه چاره این است که بپذیریم شرایط بحرانی است و اوضاع با آن چه فکر میکنند متفاوت است. بسیاری از تصمیمگیران دولتمردان و حتی تفکراتی در دل نهاد های تصمیم گیر بورسی به این موضوع عقیده دارند که ریزش بازار یک درد مزمن و طبیعی و تکراری است و با مرور زمان این درد هم خوب میشود و هر کاری هم بکنیم فایده ای ندارد پس تحمل درد شاید راحت ترین کار باشد. حالا این وسط آستانه تحمل یکی زیاد و یکی دیگر کم است … شاید این دیدگاه درست باشد و گذر زمان و ۶ ۷ ماه بعد همه چیز حل شود
اما به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل…
به نظر اوضاع انقدر بحرانی و حاد شده است که در مسیر کاهش این درد و یا درمان آن و یا مهمتر از آن متوقف کردن این روند کاری انجام شود در حال حاضر مشکل این است که هیچ کس هیچ کاری را صورت نمی دهد و همه تماشاچی این بیمار بی جان اند…
در چنین فضایی که متولیان آن به فکر نبوده و نیستند انتظار از سهامداران خرد و عادی بازار چیست ؟رفتار او هم رفتاری می شود که یا می فروشد و منتظر می ماند و یا از قبل فروخته و تماشاچی می شود … و بعد همه فریاد میزنیم چرا حجم معاملات کم شده … واقعا نمیدانیم چه بگوییم خودمان هم ازاین همه روایت تلخ نوشتن خسته شدیم …
نمیدانیم واقعا چه باید بنویسیم برای حال این روزهای بازار و سهامداران … به قول شاعر
برای گفتن من، شعر هم به گِل مانده
نمانده عمری و صدها سخن به دل مانده
صدا که مرهم فریاد بود زخم مرا
به پیش درد عظیم دلم خجل مانده
از دست عزیزان چه بگویم؟ گله ای نیست…
گر هم گله ای هست، دگر حوصله ای نیست…
بتا سهم